۱۳۹۳ اسفند ۱۸, دوشنبه
۱۳۹۳ اسفند ۱۶, شنبه
نمیرالمومنین: «عوضی» گرفتید!
کشف قدیمیترین فسیل در غارهای ایران؛ شباهت عجیب این فسیل به یک «عوضی» موجب حیرت همگان شده است! / نمیرالمومنین: «عوضی» گرفتید!
۱۳۹۳ اسفند ۱۴, پنجشنبه
Another lie from many lies of Supreme Leader: There is no history of offense to non-Muslims
There is an article in “Arman Emrooz” newspaper with the title of “There is no history of offense to non-Muslims” which stated a remarkable point of completely false statement from leader of the Islamic Republic.
According to VOCIR, 37 years have passed from Islamic Republic age, and they still insisting on lies and hypocrisy. Mr. Khamenei has claimed that there is no history of offense to non-Muslims among representatives of religious minorities in Parliament.
It worth mentioning that Islamic Republic reached the seventh rank in violating rights of Christians in 2014 and has been persecuting Christian converts and sentenced them to long imprisonment because of their beliefs and charged them to acting against national security, propaganda against the system and connections to foreign Christian networks. By burning Christian’s holy book, Islamic Republic has been insulting not only Iranian Christians but all the Christians in the world. Now how the supreme leader claims that in Islamic Republic there is no offense to non-Muslims? Let’s remember only 8 days after Islamic Republic emergence, Arastou Sayah was killed in Shiraz, Bahram Dehghani Tafti son of priest Hossein Dehghani was kidnapped and his father was shot and killed near Tehran. Terror of priest Haik Houspian, priest Mehdi Dibaj, priest Tatavous Mikaeelian, executing priest hossein Soudmand, imprisoning so many Christians like priest Behnam Irani, priest Saeed Abedini, priest Farshid Fathi, Maryam Naghsh Zargaran (Nasim), Ebrahim Firouzi, and hundreds other Christians all are in the resume of Islamic Republic. Islamic Republic tends to remove the issue by deception and hypocrisy and this is a new game to display an innocent image of the leader. In July 2012 a report was published by VOA about being a Christian in Iran is a political/security crime which shows the offense of Islamic Republic of Iran to non-Muslims.
Do Baha’Is have civil rights in Iran? Baha’Is are also offended like other non-Muslims in Iran. Their properties are confiscated by the Islamic regime of Iran, they are deprived of education, and sometimes they are not allowed to bury their dead.
In Iran even Sunni Muslims whose profit and holy book is the same with the majority Shia ruling Iran are also offended and oppressed. They are not allowed to have a mosque in Tehran to hold their Friday prayer and their chapel is also sealed by the government.
Can supreme leader still say that there is no oppression against non-Muslims in Iran?
The world should know that such leader who lies despite of all these documents, can also state dishonest and hypocritical Fatwa about nuclear weapons being forbidden.
یورش نیروهای امنیتی به یک کلیسای خانگی در بجنورد!
نیروهای امنیتی وابسته به وزارت اطلاعات در استان خراسان شمالی به یک کلیسای خانگی یورش برده اند و ضمن تخریب آلات موسیقی افراد را به مکان نامعلومی منتقل کرده اند!
بنا به گزراش رسیده از فعالین مسیحی داخل کشور به «خبرگزاری صدای مسیحیان ایران» (VOCIR) روز پنج شنبه (۷ اسفند ۱۳۹۳) نیروهای امنیتی به جمع تعدادی از ایمانداران نوکیش مسیحی که در یک منزل مسکونی واقع در خیابان طالقانی حوالی چهار راه صیاد شیرازی شهرستان بجنورد در استان خراسان شمالی جهت برگزاری مراسم دعا و پرستش گرد هم آمده بودند یورش برده اند وضمن تخریب آلات موسیقی ،دوازده نفر ازجمله سه کودک حاضر در این جمع ایماندار را توسط یک خودرو ون به مکان نامعلومی منتقل کرده اند،که پس از بازجویی پنج نفراز بازداشت شدگان و سه کودک حاضر در این جمع به نامهای آقای سعید عزیزی ،همسرش خانم الهه بهزاد پور و فرزندشان سمیه ۷ ساله و همچنین رضا اسفندیاری و برادرش رسول به همراه همسرش خانم زهرا بابایی و فرزندانشان نازنین ۵ ساله و فرشاد ۹ساله آزاد شدند که این افراد متعهد شده اند تا اتمام بررسی های پرونده حق خروج از شهرستان بجنورد را ندارند، و آقای محمد شایان (پطرس) به همراه آقایان امیر رضا رمضانی،احمد رحیمی و عباس پورنوروز کماکان در بازداشت نیروهای امنیتی میباشند و تا کنون هیچ خبری از وضیعت آنان در دست نمیباشد.
این اقدام در حالی انجام شده است که رهبر جمهوری اسلامی،علی خامنه ای حدود دو هفته پیش از آن در جمع نمایندگان اقلیت مذهبی در مجلس شورای اسلامی مدعی شده بود ،در ایران تعرض به غیر مسلمانان هیچ سابقهای ندارد!
Iranian Christian Converts Arrested By By Intelligence and National Security In Bojnourd City
Iranian Christian Converts detention is being continued,Several of the Iranian Christian converts were arrested by Intelligence Service of Iran
Voice Of Iranian christians(VOCIR) has been INFORMED That Twelve، Iranian Christian converts were arrested by Intelligence Service of Iran (VAJA) inBojnourd City capital city of North Khorasanprovince In 26 February 2015 at a homemade church These Twelve(3 children) Christians have been in a homemade church to Worship and singing Jesus christ
also Intelligence and National Security Forces Musical Instruments Destroyed,And After Transferred Them To Unknown place
After several hours,Eight Persons(saeed Azizi, his wife Elaheh Behzad Pour And They Daughter Somayeh 7years old)(Reza Esfandiari,and his brother Rasoul And Rasoul wife Zahra Babaei And their Kids Nazanin 5years and Farshad 9 year )Released and
Four Others are Muhammad shayan(Petros),Amir reza ramazani,Ahmad Rahimi and Abbas Pour nourouz are Arrest
At the moment, there is no news of their situation and no reason of their detention.
There is no history of offense to non-Muslims , Ayat Allah Ali khamenei Iranian Supreme Leader 2 Weeks Ago Said
There is no history of offense to non-Muslims , Ayat Allah Ali khamenei Iranian Supreme Leader 2 Weeks Ago Said
دستگیری ۲۰ هزار نفر در ایران به دلیل فعالیتهای سایبری
کمال هادیانفر، رئیس «پلیس فتا» جمهوری اسلامی گفته است که از زمان راهاندازی این پلیس تاکنون بیش از ۲۰ هزار «مجرم» سایبری دستگیر شدهاند.
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی پلیس فتا، هادیان فر این مطلب را ششم اسفندماه و در مراسم افتتاح ساختمان مرکزی پلیس فضای تولید و تبادل اطلاعات اعلام کرده است.
این مقام انتظامی جمهوری اسلامی اعلام کرده که از زمان راهاندازی پلیس فتا «بیش از ۲۷ هزار پرونده کشف و طی این مدت ۲۰ هزار مجرم توسط پلیس سایبری دستگیر شدند.»
افزایش برخورد با فعالان سایبری پس از انتخابات ۸۸
پلیس فتای جمهوری اسلامی (پلیس فضای تولید و تبادل اطلاعات) تنها یکسال پس از انتخابات منافشهبرانگیز ریاست جمهوری سال ۸۸ در ایران و به دستور اسماعیل احمدی مقدم، فرمانده نیروی انتظامی راهاندازی شد.
آغاز فعالیت رسمی پلیس فتا در ایران همزمان بود با اوج اعتراضات مردمی به نتایج انتخابات سال ۸۸ در این کشور. معترضان از ظرفیتهای اینترنت برای سازماندهی اعتراضات استفاده میکردند و در این بین برخورد نهادهای امنیتی و انتظامی در ایران نیز به طور چشمگیری افزایش یافت.
در هنگام راهاندازی پلیس فتا در ایران «حفاظت و صیانت از هویت دینی و ملی» و «ممانعت از تعرض به ارزشها و هنجارهای جامعه» از مأموریتهای اصلی این پلیس اعلام شد و در سالهای پس از انتخابات، فعالان اینترنتی پر شماری در ایران با همین اتهامات دستگیر شدند.
در تازهترین مورد از این دستگیریها میتوان به دستگیری فعالان فیسبوکی اشاره کرد که تحت عنوان پروژهای با نام «عنکبوت» انجام شده است.
به گفتهی مصطفی علیزاده، کارشناس فضای مجازی سپاه پاسداران به تازگی ۳۵۰ صفحه فیسبوکی با مدیریت ۳۶ نفر شناسایی توسط سپاه شناسایی شدهاند که به گفته این نهاد، در فضای مجازی «ترویج فساد» میکردند.
پلیس فتای جمهوری اسلامی علاوه بر «حفاظت و صیانت از هویت دینی و ملی» و «ممانعت از تعرض به ارزشها و هنجارهای جامعه» که به عنوان «ماموریتهای اصلی» این نهاد اعلام شده، ضابط قضایی قانون جرایم رایانهای در ایران نیز معرفی شده است.
با این حال در سالهای اخیر بارها اخباری در مورد برخورد نهادهای مختلف، از جمله سپاه پاسداران با فعالان اینترنتی منتشر شده است.
بسیاری از مقامهای رسمی در حکومت ایران، اینترنت و شبکههای اجتماعی «تهدیدی امنیتی» ارزیابی میکنند و ارایه فنآوریهای نوین را «توطئه» علیه نظام اسلامی ایران میدانند.
مقامات قضایی و انتظامی نیز در راستای همین مواضع بارها فعالان اینترنتی را تهدید، اظهار و یا بازداشت کرده و بعضا با حکمهای سنگین قضایی خواستار توقف فعالیت آنها در اینترنت شدهاند.
از جمله این احکام سنگین قضایی میتوان به حکم اعدام سهیل عربی، وبلاگ نویس ایرانی اشاره کرد. این حکم در پی اتهامی مبنی بر «اهانت به مقدسات اسلامی» برای او صادر شده است. گفته میشود او مدیریت هشت صفحه در شبکه اجتماعی فیس بوک را بر عهده داشته است.
برگزاری «مانور سایبری» توسط پلیس فتا
کمال هادیانفر، رئیس پلیس فتا در ادامهی سخنان خود گفته است که این پلیس تا کنون ۴ مانور سایبری انجام داده است.
هادیانفر به جزئیات این مانورها اشارهای نکرده اما گفته که نخستین مانور با ابلاغ ستاد کل بوده و آخرین آن نیز بهمن ماه سال جاری برگزار شده است.
این مقام ارشد انتظامی در پایان سخنان خود از راهاندازی تارنمایی با عنوان «همیاران پلیس فتا» خبر داده است.
به گفته هادیانفر تاکنون ۸۹۵ نفر عضو این سایت شده اند.
هم اعدام کردند و هم ترسیدند!
یک: درتاریک روشن صبح امروز( چهارشنبه سیزده اسفند 93)، من بودم و مشت و لگد و دهان فحاش مآموران اطلاعات. سه بانوی همراه من - که نرگس محمدی یکی از آنان بود - هم تماشا می کردند و هم معترضانه و شرمگنانه فحش های رکیکِ پایین تنه ایِ مأموران بی چاک و دهن را تحمل می فرمودند. مأموران لباس شخصی، چهار نفری دست و پایم را گرفتند و از جا بلندم کردند و با سر مرا به داخل اتومبیل شان فرو تپاندند. درهمانحال دو نفرشان با لگد به پشتم می کوفتند و یکی شان به سینه ام مشت می زد و دیگری دهانش را به ناسزا و فحش های لجنی می آلود. برادران با عصبیتی که ریشه اش از مصاحبه های شبِ قبل من و خانم محمدی آب می خورد، محکم به دست های من دستبند زدند و جیب هایم را خالی کردند و همه ی مدارکِ همراه من و تلفن های همه ی ما را برداشتند.
به توصیه ی یکی، مرا از داخل اتومبیل شان بیرون کشیدند و پخش زمین کردند و یکی شان با باسنش بر صورتم نشست. درهمین حال، سرتیم شان که مردی سی و سه چهار ساله بود و قدی متوسط و ته ریشی به صورت داشت، سراسیمه با همکارش سر رسید و بی معطلی مشتی به صورتم کوفت و لجنی ترین فحش های متداولش را از قد و قواره ی من آویخت. این مردِ سرتیم، از من که خیالش راحت شد، به سمت خانم محمدی خیز برداشت و دهانش را وا کرد و یک کمپرسی لجنِ کلامی بر این بانوی پاک نهاد خالی کرد.
دو: دیشب ساعت هشت و نیم بود که من و بانو نرگس محمدی خود را به مقابلِ زندان رجایی شهر کرج رساندیم و بی آنکه پلک بر هم نهیم، یکسره تا خود صبح در کنار خانواده هایی ماندیم که شتابزده خود را از سنندج و جوانرود و روستاهای کردستان به آنجا رسانده بودند و جز بی پناهی و بی کسی، یاوری نداشتند. آنها را با یک تلفن به آخرین ملاقات و آخرین دیدار فرا خوانده بودند. ساعت چهار صبح، شش عزیز جوانشان به دار آویخته می شد. شش عزیزی که هریک، دوسال از شش سال زندانشان را در سلول های انفرادی شکنجه شده بودند و سرآخر، بازجویان از آنان با چشمان بسته اقرار و اعتراف و امضاء گرفته بودند. آنها با چشمان بسته، پای برگه هایی را امضاء کرده بودند که هیچ از نوشته های آن برگه ها خبر نداشتند.
این شش نفر، سنی بودند. این شش نفر، کرد بودند. این شش نفر، جوان بودند. چهارنفر از این شش نفر، طی نوشته هایی طولانی، جزء بجزء شکنجه ها و آسیب ها را نوشته و بیرون داده بودند. دو تن از این شش تن، برادر بودند. و مادرشان بانویی بود ریز نقش که این بانو از سر شب تا خود صبح دعا کرد و با دست های افراشته خدای آسمان و زمین را به یاوری طلبید. چه نفسی داشت این بانوی ریز نقش. وچه سوزی در کلمات کردی اش نهفته بود. امروز صبح که مأموران اطلاعات به جان من افتادند و دِ بزن و دِ فحش بده، با تبسم به یکی شان گفتم: با من که این می کنید، معلوم است در پستوهای خود با متهمینِ بی پناه چه کرده اید در این سالها.
سه: من و بانو نرگس محمدی از سر شب تا خود صبح، تا توانستیم با شبکه های رادیویی و تلویزیونی و با سایت های خارجی صحبت کردیم و از غیرقانونی بودن اعدام این شش جوان سخن گفتیم. من حتی با انتشار صدای خود، ملتمسانه از رهبر و از هر مسئول با نفوذی که صدای مرا می شنود خواهش کردم که در آن تنگنای وقت، همتی به کار اندازد و این شش جوان را از کام مرگ برهاند. کاش یک دوربین از صدا و سیمای رهبری در آنجا بود و ما هر چه در دل داشتیم رو به او می گفتیم.
چهار: ساعت به دو و سه و چهارصبح که رسید، سرما به تن ها دوید. مردها کپه ای از آتش برآورده بودند و مرتب بر آن تکه های چوب می نهادند. به دو نفری که می شناختیم و کرجی بودند، رو زدیم که چند پتو بیاورند. پتوها را به بانوان کرد دادیم که بر خود بپیچند. ساعت شد پنج. و کمی بعد: پنج و نیم. چهار اتومبیل پلیس با چراغ های گردان، پشت به درِ اصلی زندان به یک ردیف جا گرفتند. سربازان آمدند و با سپرها و باتوم هایشان صف بستند.
اینجا بود که درِ بزرگ زندان وا شد و آمبولانسی از محوطه ی زندان بیرون زد. با جلو آمدن آمبولانس، شیون و فریاد پدران و مادران بالا گرفت. یک زن جوان در آن میان سخت می گداخت. او شش ماه با مردش بیش نبوده و در همان شش ماه از شویش بار برداشته بود. مرد جوان در زندان بود و دخترش از یک روز و یک سال، تا شش سال بالا آمده بود. بی آنکه پدر را بر سر خویش دیده باشد. آمبولانس صف مردم را شکافت تا به راه خود برود. مشت بود که بر شیشه ها و بدنه ی آمبولانس کوفته می شد. یک سرگرد و یک سرهنگ نیروی انتظامی آمدند و با چهره هایی نشسته به اندوه، اعدام شش جوانِ این زنها و مردها را تأیید کردند.
به توصیه ی یکی، مرا از داخل اتومبیل شان بیرون کشیدند و پخش زمین کردند و یکی شان با باسنش بر صورتم نشست. درهمین حال، سرتیم شان که مردی سی و سه چهار ساله بود و قدی متوسط و ته ریشی به صورت داشت، سراسیمه با همکارش سر رسید و بی معطلی مشتی به صورتم کوفت و لجنی ترین فحش های متداولش را از قد و قواره ی من آویخت. این مردِ سرتیم، از من که خیالش راحت شد، به سمت خانم محمدی خیز برداشت و دهانش را وا کرد و یک کمپرسی لجنِ کلامی بر این بانوی پاک نهاد خالی کرد.
دو: دیشب ساعت هشت و نیم بود که من و بانو نرگس محمدی خود را به مقابلِ زندان رجایی شهر کرج رساندیم و بی آنکه پلک بر هم نهیم، یکسره تا خود صبح در کنار خانواده هایی ماندیم که شتابزده خود را از سنندج و جوانرود و روستاهای کردستان به آنجا رسانده بودند و جز بی پناهی و بی کسی، یاوری نداشتند. آنها را با یک تلفن به آخرین ملاقات و آخرین دیدار فرا خوانده بودند. ساعت چهار صبح، شش عزیز جوانشان به دار آویخته می شد. شش عزیزی که هریک، دوسال از شش سال زندانشان را در سلول های انفرادی شکنجه شده بودند و سرآخر، بازجویان از آنان با چشمان بسته اقرار و اعتراف و امضاء گرفته بودند. آنها با چشمان بسته، پای برگه هایی را امضاء کرده بودند که هیچ از نوشته های آن برگه ها خبر نداشتند.
این شش نفر، سنی بودند. این شش نفر، کرد بودند. این شش نفر، جوان بودند. چهارنفر از این شش نفر، طی نوشته هایی طولانی، جزء بجزء شکنجه ها و آسیب ها را نوشته و بیرون داده بودند. دو تن از این شش تن، برادر بودند. و مادرشان بانویی بود ریز نقش که این بانو از سر شب تا خود صبح دعا کرد و با دست های افراشته خدای آسمان و زمین را به یاوری طلبید. چه نفسی داشت این بانوی ریز نقش. وچه سوزی در کلمات کردی اش نهفته بود. امروز صبح که مأموران اطلاعات به جان من افتادند و دِ بزن و دِ فحش بده، با تبسم به یکی شان گفتم: با من که این می کنید، معلوم است در پستوهای خود با متهمینِ بی پناه چه کرده اید در این سالها.
سه: من و بانو نرگس محمدی از سر شب تا خود صبح، تا توانستیم با شبکه های رادیویی و تلویزیونی و با سایت های خارجی صحبت کردیم و از غیرقانونی بودن اعدام این شش جوان سخن گفتیم. من حتی با انتشار صدای خود، ملتمسانه از رهبر و از هر مسئول با نفوذی که صدای مرا می شنود خواهش کردم که در آن تنگنای وقت، همتی به کار اندازد و این شش جوان را از کام مرگ برهاند. کاش یک دوربین از صدا و سیمای رهبری در آنجا بود و ما هر چه در دل داشتیم رو به او می گفتیم.
چهار: ساعت به دو و سه و چهارصبح که رسید، سرما به تن ها دوید. مردها کپه ای از آتش برآورده بودند و مرتب بر آن تکه های چوب می نهادند. به دو نفری که می شناختیم و کرجی بودند، رو زدیم که چند پتو بیاورند. پتوها را به بانوان کرد دادیم که بر خود بپیچند. ساعت شد پنج. و کمی بعد: پنج و نیم. چهار اتومبیل پلیس با چراغ های گردان، پشت به درِ اصلی زندان به یک ردیف جا گرفتند. سربازان آمدند و با سپرها و باتوم هایشان صف بستند.
اینجا بود که درِ بزرگ زندان وا شد و آمبولانسی از محوطه ی زندان بیرون زد. با جلو آمدن آمبولانس، شیون و فریاد پدران و مادران بالا گرفت. یک زن جوان در آن میان سخت می گداخت. او شش ماه با مردش بیش نبوده و در همان شش ماه از شویش بار برداشته بود. مرد جوان در زندان بود و دخترش از یک روز و یک سال، تا شش سال بالا آمده بود. بی آنکه پدر را بر سر خویش دیده باشد. آمبولانس صف مردم را شکافت تا به راه خود برود. مشت بود که بر شیشه ها و بدنه ی آمبولانس کوفته می شد. یک سرگرد و یک سرهنگ نیروی انتظامی آمدند و با چهره هایی نشسته به اندوه، اعدام شش جوانِ این زنها و مردها را تأیید کردند.
خشم ها به هم پیوست، وضجه ها و نفرین های آتشین، بجای نجواها و نیایش ها و التماس های دیشب نشست. این زن ها و مردها، سی دقیقه ی تمام ضجه زدند و بر سر و روی خود کوفتند. خبرآمد که: جنازه ها را می برند به امامزاده بی بی سکینه. کاروانِ خنجر به دل، باید به سمت بی بی سکینه به راه می افتاد. در آن دمدمای صبح، مردهای کرد را یک به یک در آغوش گرفتم و سخت گریستم و به تک تک شان گفتم: شرمنده ام که هموطنان خوبی برای شماها نبوده ایم. و به بانو نرگس محمدی گفتم: این جمعیت، از دیشب تا به صبح، در التماس و خواهش و تمنا بود و اینک یک سره در خشم و نفرت و لعنت.
پنج: کاروانِ خنجر به دل، به سمت بی بی سکینه به راه افتاد و ما به سمت تهران. دو خیابان پایین تر، دو اتومبیل شخصی راه را بر ما بستند. مأموران با شتاب از اتومبیل ها بیرون زدند و با رد و بدل شدنِ یکی دو جمله، با همان شتاب به معرکه ی ضرب و شتم و فحش های ناموسی و پایین تنه ای فروشدند. سرتیم مآموران که کمی با تـآخیر سر رسید، اشتهایش برای زدن و مشت کوفتن و رجز خواندن و بارشِ فحش های لجنی فراوان تر از همه بود. او ظاهراً از بالادستی هایش برای زدن من اجازه گرفته بود. فحش های لجنی اش اما مال خودش بود. و جزیی از شخصیت و تربیتش. در آن گرگ و میش صبح، بجای این که ما بترسیم، آنها بودند که با زدن من و باراندنِ فحش های ناموسی و وقیحانه و پایین تنه ای، ترس خود را مخفی می کردند.
سرتیم شان به من گفت: لیاقت تو همین است که با این عُمری ها باشی. و برایم خط و نشان کشید: فردا سرِ قبر مصدق نشانت می دهم ...... ( و ردیفی از فحش های مشمئز کننده که من هرچه کردم ابتدا و انتهای هر فحش را بنویسم و وسطش را خالی بگذارم، نتوانستم ). این سرتیم اطلاعاتی، از من که خیالش راحت شد، خزید به سمتِ بانو نرگس محمدی و هرچه نوبرانه از فحش های لجنی در چنته داشت براین بانوی شریف افشاند. می گویم: چه رهبر و وزیر اطلاعات عمامه هایشان را بالاتر بگذارند و چه نگذارند، این بی تربیتیِ خیمه خوابانده بر کل دستگاه اطلاعات، مختصری از شاکله ی کلی آن است. وزارتخانه ای که در روز روشن آدم بکشد و سر به اندرون خصوصی ترین زوایای زندگی مردم فرو ببرد، چرا نباید زرورقِ صحبتِ متداولِ مآمورانش، فحش های لجنی و پایین تنه ای باشد؟
محمد نوری زاد
پنج: کاروانِ خنجر به دل، به سمت بی بی سکینه به راه افتاد و ما به سمت تهران. دو خیابان پایین تر، دو اتومبیل شخصی راه را بر ما بستند. مأموران با شتاب از اتومبیل ها بیرون زدند و با رد و بدل شدنِ یکی دو جمله، با همان شتاب به معرکه ی ضرب و شتم و فحش های ناموسی و پایین تنه ای فروشدند. سرتیم مآموران که کمی با تـآخیر سر رسید، اشتهایش برای زدن و مشت کوفتن و رجز خواندن و بارشِ فحش های لجنی فراوان تر از همه بود. او ظاهراً از بالادستی هایش برای زدن من اجازه گرفته بود. فحش های لجنی اش اما مال خودش بود. و جزیی از شخصیت و تربیتش. در آن گرگ و میش صبح، بجای این که ما بترسیم، آنها بودند که با زدن من و باراندنِ فحش های ناموسی و وقیحانه و پایین تنه ای، ترس خود را مخفی می کردند.
سرتیم شان به من گفت: لیاقت تو همین است که با این عُمری ها باشی. و برایم خط و نشان کشید: فردا سرِ قبر مصدق نشانت می دهم ...... ( و ردیفی از فحش های مشمئز کننده که من هرچه کردم ابتدا و انتهای هر فحش را بنویسم و وسطش را خالی بگذارم، نتوانستم ). این سرتیم اطلاعاتی، از من که خیالش راحت شد، خزید به سمتِ بانو نرگس محمدی و هرچه نوبرانه از فحش های لجنی در چنته داشت براین بانوی شریف افشاند. می گویم: چه رهبر و وزیر اطلاعات عمامه هایشان را بالاتر بگذارند و چه نگذارند، این بی تربیتیِ خیمه خوابانده بر کل دستگاه اطلاعات، مختصری از شاکله ی کلی آن است. وزارتخانه ای که در روز روشن آدم بکشد و سر به اندرون خصوصی ترین زوایای زندگی مردم فرو ببرد، چرا نباید زرورقِ صحبتِ متداولِ مآمورانش، فحش های لجنی و پایین تنه ای باشد؟
محمد نوری زاد
۱۳۹۳ اسفند ۱۰, یکشنبه
گفتگوی مسیح علینژاد با همسر سهیل عربی
مسیح علینژاد، روزنامه نگار مستقل، گفتگویی را با همسر سهیل عربی انجام داده است، جوان سی ساله ای که به اتهام "توهین به پیامبر اسلام" در پست های فیسبوکی به اعدام محکوم شد و حکم او نیز توسط دیوان عالی کشور تائید شده است.
اشتراک در:
پستها (Atom)